سفارش تبلیغ
صبا ویژن



در آینده می خواهید چه کاره شوید؟ - در این روزگار وانفسا...

   

در آینده می خواهید چه کاره شوید؟

حاشیه ای بر هیاهوی انتخاب رشته دانشگاه

 

1- نتایج کنکور اعلام شده است. رتبه بالا و پایین، دارا و ندار، فقیر و غنی می پرسند: کدام رشته؟ کدام دانشگاه؟ و هزاران راهنما و مشاور و بشیر و منذر بر سر راه فردای انقلاب فرزندان خمینی سبز می شوند و راه را می نمایانند. البته از بچه هایی که در انشای « می خواهید در آینده چه کاره شوید؟» با خیال راحت و بی دردی بچه گانه، معمولاً پزشک و خلبان بوده اند نباید هم انتظار جریان سازی و جانبازی در راه آرمان ها را داشت و توقع برقراری حکومت اسلامی در سراسر جهان و زدن پرچم لا اله الا الله در آن سوی افق... و لابد می دانید آن مشاوران تضمینی هم، دفتر و دستک و چک و رسید بانکی شان را برای راهنمایی بچه ها به سمت همان جاها زده اند!

2- به کجا می روند؟... به کجا می روید؟... به کجا می رویم؟

3- وقتی « حقوق و قضاوت» و « برق» و «مکانیک» تهران و شریف و امیرکبیر و خواجه نصیر و ... می شود سر گردنه تضمین شغلی؛ لابد و ناگزیر چیزی که مبهم و گم خواهد شد «دو راهی مبارزه و رفاه» است. و وقتی حقوق و قضاوت، بتی می شود که بَشیران و مُشیران همه به سوی آن دعوت می کنند و در وصف پول و شهرت و ملکت و سلطنت و همه چیزش صد در صد تضمین می دهند، حتماً و حتماً دانشگاه مبدأ همه تحولات خواهد شد! راستی عکس آن امامی را که فریاد می زد: مبارزه با رفاه طلبی هرگز سازگار نیست یادتان می آید؟ به قول شاعر:

پیرمرد تمام امیدش به ما دبستانی ها بود

حالا بزرگ شده ایم آقا!

حال امیدتان چطور است؟

 

وقتی «مسئولیت و تکلیف»، در معرکه انتخاب حوزه یا دانشگاه و رشته یا ...، نخستین قربانی زندگی مرفهانه است دیگر چه فرق می کند آقای دکتر یا جناب آشیخ؟ مرز حقیقی میان انسان و حیوان، شناخت ارزش و عظمت تکلیف است.

4- قصه ای بگویم و بگذرم. مرحوم نواب صفوی و برادران آمده بودند به استقبال آزادی دوستانشان از زندان. ظهر برای ناهار به اجبار بی پولی به منزل مرحوم علامه امینی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ می روند. سر سفره، آیت الله با شوق و محبت همیشگی خود به نواب می گوید: کاش درس را ادامه می دادی. مرجع تقلید می شدی و صاحب نفوذ فتوی؛ آن گاه مبارزه می کردی. نواب ولی گفت: من نگاه کردم دیدم اسلام مرجع تقلید دارد، مجتهد دارد، عالم دارد، مفسر قرآن دارد... چیزی که لازم است؛ اسلام سگ ندارد که پاچه دشمنان را بگیرد. من سگ اسلامم. اشک علامه جاری شد و سرش را پایین گرفت.       



نویسنده » محسن صفایی فرد » ساعت 2:35 صبح روز یکشنبه 86 مرداد 14