سفارش تبلیغ
صبا ویژن



بهار 1388 - در این روزگار وانفسا...

   

پرسشی‌ از  پرسش یا:

آیا علم هرکس به اندازه سؤالات اوست؟

(یک تأمل ناتمام)

مشهور این است که: «علم هرکس به اندازه سؤالات اوست.» بنابراین بی‌سبب نخواهد بود اگر شأن افراد را بر حسب سؤال‌های‌شان به اعلم و عالم و جاهل رتبه‌بندی کنیم. اما مگر سؤال‌هایی را می‌شناسیم که گواه بر علم اند یا سؤال‌هایی گواه بر جهل افراد سراغ داریم؟ به سخن دیگر آیا در مقابل پرسشی که عالمانه است پرسشی هم هست که جاهلانه است؟ اصلاً به جای آنکه «سؤال» را تعیین‌کننده علم هرکس بدانیم چرا در خود سؤال ننگریم و «علم» را در بطن و نهان آن مکتوم نبینیم؟ و هر سؤال را روییده از تعلّقات و خواست‌های فرهنگی و تاریخی افراد در نظر نگیریم؟ یا نه، سؤال تعلیق و حیرتی است در برزخ میان حق و باطل که می‌تواند تعلّقات را هم در تعلیق آورد؟ به هرحال آنچه در ادامه می‌خواهیم بدان بپردازیم سؤال است؛ خود سؤال: پرسش چیست؟ و چه رابطه‌ای با علم دارد؟

اگر علم هرکس به اندازه سؤالات او باشد پس برای کشف اینکه سؤال یعنی چه، شاید لازم است در معنی علم هم تحقیقی به عمل آید. آیا تحولات در علم با تحول در پرسش‌های عالمان همراه است یا نه، خود این پرسش‌ها نیز حاصل تحول علمی هستند؟ در اینجا در برابر دو منظر قرار گرفته‌ایم؛ یکی این‌که «تاریخ علم» را ذیل «تاریخ پرسش» می‌بیند و تحولات تاریخی علم را هم مشروط به تحول در پرسش‌های آن تاریخ می‌کند و به این صورت در پرسش امکان فرا رفتن از تاریخ و بناکردن عهد دیگر را می‌بیند. دیگر این‌که پرسش را نیز زاده علم می‌داند و ناگزیر در برابر این سؤال که معنی تحولات در تاریخ علم بشر چیست؟ آن‌ها را تابع تحولات غیر علمی و سلیقه‌ای می‌شمارد. این گروه نیز تمایل دارند تا تحقیقی در تاریخ پرسش‌های بشر بشود تا روشن کنند که اولاً امکان فراروی از تاریخ به صِرف پرسش فراهم نیست و پرسش‌ها همواره آبستن معلومات دانشمندان هستند و ثانیاً تحولات تاریخ علم نه از طریق پرسش از علم و جهل بلکه از طریق تلقی‌ای که از علم و جهل در خود سؤال مستتر است اتفاق می‌افتند؟ و به این ترتیب نشان می‌دهند که چگونه مسائل هر عصر تعیین‌کننده و نشان‌دهنده وضع و ماهیت علم در آن دوره است.

خلاصه، نکته مهمی که در جمله آغاز سخن قابل تأمل است این است که مبدأ و خاست‌گاه پرسش کجاست؟ اگر پرسش سرچشمه علم باشد آن‌گاه سرچشمه پرسش کجاست؟ مولوی، در ضمن حکایتی که از حضرت موسی(ع) در مثنوی نقل می‌کند اشاره می‌کند که همه چیز از علم زاده می‌شود: «هم سؤال از علم خیزد هم جواب.» آن حکایت این است:

گفت موسی ای خداوند حساب                  نقش کردی، باز چون کردی خراب؟

نرّ و ماده نقش کردی جان فزا                    وآن‌گهان ویران کنی این را چرا؟

گفت حق دانم که این پرسش تُرا                 نیست از انکار و غفلت وز هوی

لیک می‌خواهی که در افعال ما                      بازجویی حکمت و سرّ بقا

زآنکه نیمِ علم آمد این سؤال                       هر برونی را نباشد این مجال

هم سؤال از علم خیزد هم جواب                 همچنانکه خار و گُل از خاک و آب

هم ضلال از علم خیزد هم هدی                  همچنانکه تلخ و شیرین از نَدا

زآشنایی خیزد این بغض و ولا                    وز غذای خوش سقم و قوا

چنان‌که مولوی می‌گوید هر برونی را مجال چنین پرسشی نیست و طرح چنین سؤالی از منکران و غافلان و هواپرستان بر نمی آید. او می‌گوید سؤال و جواب و ضلالت و هدایت زاییده علم است و این همه به بغض و ولاء مربوط می‌شود. بغض و ولا هم از آشنایی بر می‌خیزد. البته نظر مولوی امروز در میان برخی معاصران ما هم طرفدارانی یافته است ولی سخن مشترک نباید به هم‌زبانی و ‌هم‌دلی معاصران با مولوی تلقی شود. معنی این حرف نزد فیلسوف علم این است که چون تاریخ علم بشر تاریخ اقناع پارادایم‌های علمی است پرسش هر تاریخ لزوماً پرسش پارادایمی است و هرگز فرارفتن یا به قول مولوی برونی بودن در حالی که در ذیل یک پارادایم هستیم ممکن نیست. فیلسوف علم معاصر سؤال‌ها و جواب‌ها را در نسبت با تعلقات پارادایمی دانشمندان و مردم بررسی می‌کند. نکته حائز اهمیت این است که مولوی برون و درون را متکی به گفتمان یا پارادایم نمی‌بیند؛ گفتمان‌ها و پارادایم‌هایی که لاقیاسیت بر آنها حمل شود. او با اینکه برای علم جز «آشنایی» و «تعلق» وجهی نمی‌یابد معذلک برای واقعیت و حقیقت شأن شناختاری یقین‌آمیز و یقین‌بخش قائل است. اصلاً در نظر مولوی مبنای یقین و علم، «تعلق» و «آشنایی» است...   

 



نویسنده » محسن صفایی فرد » ساعت 12:54 صبح روز دوشنبه 88 اردیبهشت 7

دیانت و تقسیم کار

 

در عالمی که تقسیم کار در آن پذیرفته است و مبنای معیشت و کار و بار مردم، تخصص در امور است دین چه مقام و جایگاهی می تواند داشته باشد؟ عالِم دین چه جایگاهی؟ مشهور این است که اهل دیانت در مقابل تعرّض جاهلان به علم و مَراجع دینی، از تخصص در امر دین سخن می گویند؛ چنانکه اگر کسی در بحث تقلید از مجتهد خدشه ای وارد کند به او پاسخ داده می شود که مجتهد یعنی متخصص در دین؛ و پیروی و مراجعه به متخصص و مجتهد در هر امری موافق عقل است. پس مجتهد که متخصص در دین است به همان علت لازم الإتباع است که تکنیسین و مهندس و اقتصاددان و جراح و ... . معمولاً هم این‌گونه جدل‌ها به اینجا ختم می شود که مگر ما در علم الکترونیک و پزشکی و عمران و... می توانیم بدون تخصص خدشه‌ای وارد کنیم که کسی اینچنین به خود اجازه می دهد تا بی اطلاع وارد بابی شود که مجتهد سال‌ها در آن تحقیق نموده است؟ ظاهراً سخن درستی است. اما توجه کنیم که این سخن درست تنها متکی به استواری تقسیم کار و برقراری تخصص‌ها در جامعه و نیز پذیرش علم جدید به عنوان معرفتی که سلطه بر طبیعت را فراهم می کند است. در حالی‌که می توان و باید پرسید که چگونه دین امری در کنار امور دیگر باشد وقتی در فروعات به سیاست و حکومت و اقتصاد و فرد و جامعه حکم می کند و واضع احکام می شود و ناشر رساله‌ای در همه این امور؟ در اصول هم که مبادی و مبانی را نشان می دهد در حقیقت بنای عالمی بی‌نیاز از تقسیم کار را استوار می کند. چنانکه نه در تاریخ صدر اسلام و نه در دوره اسلامی با اینکه در عمل، مردمان صاحب حِرَف و مشاغل گوناگون بودند نشانی از تخصصی شدن و تقسیم کار نه در ساحت نظر و نه در کار و بار مردم نمی بینیم.

دیانت تنها زمانی می‌تواند از سوی خود دینداران در مقامی هم‌ردیف سایر تخصص‌ها پذیرفته شود که به احکام و عبادات فردی فروکاسته شود؛ و این یعنی آغاز عرفی شدن و واگذاری امر مسیح به مسیح و امر قیصر به قیصر، بی آنکه هرکدام برای دیگری تزاحمی داشته باشند. چندان‌که در عالم سکولار امر قیصر چنان وسعتی می‌یابد که همه حوزه عمومی را در تصرف خود می‌گیرد و جدایی دین از سیاست و اجتماع و اقتصاد و مدیریت و ... به صورت  نظم اشیاء بر همه صورت‌های و نسبت‌های دیگر مستولی می‌شود.

در حقیقت این مسأله برای ما به کلی تازگی دارد. آیا علم دین به قول فیلسوفان در طول علوم و امور و تخصص های دیگر است و فی المثل زیست شناسی و فیزیک و جامعه شناسی و اقتصاد و پزشکی  و تاریخ هم مشمول علم دین است یا اصلاً اینها در عرض هم و مستقل و مغایر هم اند؟ البته بحث و نظر در این پرسش‌ها بسته به نسبتی است که میان علم و دین برقرار می شود و شاید این گونه مسائل که در سال‌های اخیر در جامعه ما پیش آمده نشان دهنده چالشی جدی میان علم و دین در شرایط مابعد انقلابی مخصوصاً شرایط فرهنگی ما باشد.

به هر حال جدای از نظری که به علم و دین داریم عالَم ما تقسیم کار را به جد پذیرفته و مبنای سازماندهی به امورات هم همین تخصص هاست. چنانکه وقتی به ازای دانشگاه در کشور ما خواستند مدارس دینی را هم وارد در برنامه های توسعه کنند طرق مختلف معرفت دینی را به عنوان رشته های تخصصی در نظر گرفتند و به محصلان این مدارس نیز فارغ از معنایی که علم جدید با خود دارد همشأن دانشجویان دانشگاهی مدرک لیسانس فقه یا تفسیر و یا فلسفه و غیرهم دادند. البته پیش از این الهیات نیز دانشگاهی شده بود و اصلاً علم جدید همه صورت‌های معرفتی گذشته را در خود هضم کرده بود اما در این مورد اخیر تصور این بوده که از مقام دین دفاع شود و به قصد تعظیم آن، شأنی همرتبه علم جدید برای آن دست و پا شود. اینها همه بر اساس نظری است که به  شأن و جایگاه دین، و علمِ مربوط به آن در نظم دادن و سامان بخشیدن به امور داشته ایم.

سخن بر سر این نیست که آیا دین در خود مدارج و مراتبی دارد یا منکر پیشرفت و رشد در علم آدمی است بلکه بیشتر به عالمی نظر داریم که برای اداره و تدبیر امور واجد نظمی به منظور در کنار هم آوردن چیزهاست و «تقسیم کار» نوع خاصی از تدبیر امور است که حاصل و حافظ نظم و تاریخ غرب است. این نظم از یونان تا به امروز در فلسفه ها مضمر بوده و در دوره ما به صورت غالب نظم امور در آمده است. آیا نظم دیانت هم شامل این نظم است یا برای خود برخوردار از مراحل اکمال و رشدی مستقل است؟ معیار و مبنای تقسیم کار چیست؟ تحقیق در این پرسش می تواند جایگاه دیانت و علم دین را در شرایط کنونی روشن تر کند.

 



نویسنده » محسن صفایی فرد » ساعت 10:58 عصر روز یکشنبه 88 فروردین 23

   1   2      >