محسن جان سلام.من فقط در مورد محتواي نوشته ات چند خطي نظراتم را مي نويسم ودرمورد ساختار نوشته ات متأسفانه نمي توانم چون نميدانم.
صلاح بر اين است سخنان دونفر را درمورد مرگ بياورم وانگاه نتيجه گيري كنيم:
باباافضل كاشاني ميگويد:
تاگوهرجان درصدف تن بشكست از اب حيات،صورت ادم بست
گوهرچوتمام شد،صدف چون بشكست برطَرْف كُلَه گوشه سلطان بنشت
اماحاجيه خانم سيمين بهبهاني ميفرمايند:
پيرماه وسال هستم،پير يار بي وفا نه
عمر ميرود به تلخي پير مي شوم،چرا نه؟
پير مي شوي؟چه بهتر!زود مي رسي به مقصد
غير ازاين به ماحصل هيچ،بيش از اين به ماجرا نه.....
زاد و مرگ ما دو نقطه است در دوسوي خط يك راه....
در ميان اين دو نقطه ميزني قدم به اجبار
در چنين عبور ناچار اختيار و اقتضا نه
نه!قبول خاطرم نيست؛(به دَرَك كه نيست)مي توان شكست خط را
(غلط كردي تو و اون فروغ و صادق جونتون)
مي توان مخالفت كرد با همين كلام:با نه
زاد ما به جبر اگر بود، مرگ ما به اختيار است:
زهر،دار،رگ زدن،برق...هست در توان ما،نه
(فقط خدا كند باباافضل من نفرين نكنه)
افراد با عينكهاي مختلف مرگ را مي بينند.يكي مرگ را وصال ميداند وديگري مرگ را ورود به عالم نيستي(سيمين)
پس اگر با ديده اولياء به مرگ نگاه كنيم ديگر تمجيد ما از امواتمون نيكو است زيرا عاشق و معشوق بهم مي رسند و حضرت حق اغوشش را براي بنده اش گشوده .ياد مرده همچون مراسم شب عروسي(با اه وحسرتي فراوان براي نگارنده)ميماند پس عيب نيست.
داني كه چيست دولت ديدار يار كردن در كوي او گدايي بر خسروي گزيدن
اما اگر بخواهيم مثل سيمين گوگولي به مرگ نگاه كنيم مرده پرستي عيب و نحس است.
چون حاصل ادمي در اين شورستان جز خوردن غصه نيست تاكندن جان
خرم دل انكه زين جهان زود برفت واسوده كسي كه كه نيامد به جهان
(منسوب به خيام تقلبي باباي سيمين وشاملو)
اقا جوا متنم را در همين وبلاگت بده مثل دفعه پيش بيمعرفتي نكن!
اگرجوابم ندي