سفارش تبلیغ
صبا ویژن



تابستان 1386 - در این روزگار وانفسا...

   

حلقه مفقوده آرمانخواهی

1- بسیجی های امروز با بسیجی های دیروز خیلی فرق کرده اند، خیلی. این قدر که مثلاً اگر بخواهی در دانشگاه یا محله خودتان یکی از این موجودات را پیدا کنی، احتمالاً باید به هرگونه ی ریشدار یا پیراهن روی شلواردار، که به دفتر یا پایگاه دانشکده هم رفت و آمد می کند بگویی بسیجی. بیراه هم نیست؛ اینکه بخواهیم سنگر بسیجی و میدان رزمش را دنبال کنیم و به دفتر بسیج برسیم. هرچه از پایان جنگ می گذرد و بچه های نسل چهارم و پنجم انقلاب به دانشگاه می آیند بیشتر، سراغ بسیجی را در یک دفتر کار مشخص می گیرند.

تا چند سال پیش و البته از همان اوایل تشکیل بسیج، عمدتاً بسیجی را با لباس خاکی، در مناطق عملیاتی غرب و جنوب پیدا می کردند؛ وسط میدان مین و آر. پی. جی به دست. اگر کسی می خواست عضو بسیج شود باید مرد جنگ می شد و آموزش نظامی در منطقه می دید و سرانجام به میدان عملیات اعزام می شد. 

2- چندی است که «ورودی های جدید دانشگاه» را ورانداز می کنم. کسانی که بعد از پایان جنگ و پذیرفتن قطعنامه، تازه متولد شده اند و با شکستن سد عظیم کنکور به دانشگاه راه یافته اند. حالا مانده اند که چه باید بکنند؟ دنبال چه می گردند و از دانشگاه چه می خواهند؟ از درس خواندن؟ از رفتن و از آمدن؟ متأسفانه آنها هیچ «آرمانی» نداشته اند جز همین که به دانشگاه راه پیدا کنند. و اکنون با رسیدن به دانشگاه یا به دوست دختر و پسر بازی، مشغول می شوند یا دنبال مدرک و کار می گردند یا در آرمانی ترین حالت به فکر کنکور بعدی می افتند! و هیچ از خود نمی پرسد که اینها را برای چه می خواهد؟ اصلاً عمر را برای چه می خواهد؟ بودن اش برای چیست؟

این بی سرو سامانی البته چنان فراگیر شده است که می توان آن را حتی در وضع تشکل های مذهبی دانشگاه از نهاد رهبر انقلاب تابسیج و دیگر تشکل ها دید. همه دور خودمان می چرخیم و نمی دانیم چه می خواهیم؟

3- نسل تازه ای در راه است. نسلی که از تاریخ این انقلاب چیزی جز چند تا شعار بی معنی که در کتابهای آموزش و پرورش خوانده و چند فیلم بی معنی تر و بی ربط تر که در تلویزیون دیده نمی داند. امام خمینی در نظر اینان مرد خوبی است که عکسش را همه جا دیده اما به جرأت میتوان گفت یک سخنرانی، کتاب یا پیام به طور کامل از او نخوانده! و حتی اسم کتاب هایش را هم نمی داند. و ایمان انقلابی و تقوای علوی، چیزی شبیه همین پیراهن های یقه آخوندی دیپلماتها و خانه های ویلایی و مدیران ملوک الطوایفی است. نسل تازه ای در راه است که معتقد است مبارزه با رفاه جمع می شود و هرکس که در این تردیدی دارد برود از مسئولین سازمان مدیریت و برنامه ریزی کشور بپرسد.

این ها البته غریبه نیستند؛ دست پرورده همین جمهوری اسلامی و نظام تعلیم و تربیت آن هستند. کتاب های درسی همین دوره را خوانده اند و تلویزیون جمهوری اسلامی را دیده اند و فیلم ها و موسیقی های مجاز دیده و شنیده اند. و آنها دقیقاً بی آرمانی و محافظه کاری و روزمرگی را از همین منابع فرا می گیرند؛ یاد می گیرند که چگونه باید بیلان کار داد و گزارش نامه ها را پر کرد. سخنرانی های غرّا نمود و اعتبارات کلان جذب کرد.

کسی می گفت اگر نبود نفَس نهادهای دینی مثل منبر و روضه امام حسین علیه السلام و ایامی مثل محرم و صفر و رمضان، معلوم می شد که محصولات این نظام آموزشی و تربیتی چه تحفه های هندی است! از این نظام پرورشی با این مختصات که سکولاریسم در تار و پود آن ریشه دارد و درس قرآن و معارف از همه درس ها و معارف دیگر حاشیه ای تر و شوخی تر است جز یک مدیر سکولار چیزی بیرون نمی آید.

4- در این دو سال مدام از خود و دیگران پرسیده ام «حلقه مفقوده» آرمانگرایی کجاست که اینها در همین مملکت رشد و پرورش یافته اند اما تفاوت معنی داری با دانش آموزان ترکیه و پاکستان و بورکینافاسو ندارند، به جز در تنبلی. راستی مگر چه تفاوتی باید داشته باشند؟!

آن حلقه مفقوده به نظر من فهم خالص انقلاب اسلامی است از دریچه نگاه امام خمینی. چیزی که در همه این سالها غایب است. اصلاً «انقلاب اسلامی» بدون فهم «اسلام انقلابی» هرگز فهمیده نخواهد شد. انقلاب اگر علیه چیزی باشد اول از همه علیه انواع صورتهای مبدل اسلام است. همان که همیشه در رأس بیان ها و بیانیه های مبارزاتی حضرت روح الله بوده؛ اسلام مقدس نماهای بیشعور، اسلام رفاه و تجمل، اسلام سازش و فرومایگی.

5- می خواهم در این صفحه پیام های همیشه سانسور شده امام روح الله را برای اولین بار در اولویت قراردهم! آیا این عجیب نیست که جستجوگر گوگل مهمترین پیام های امام را ـ که برخی عبارات گزینش شده آن بارها و بارها به در و دیوارها نقش بسته ـ نمی یابد. و در عین حال همه نهادهای فرهنگی دولتی و غیر دولتی مثل قارچ از خودشان سایت و وبلاگ در می کنند؟ این عجیب نیست که خیلی از فعالان بسیج دانشجویی که در این سالهای هیاهو به تکاپوی بسیار افتادند یک بار هم فرمان تشکیل بسیج را نخوانده اند؟ پیام امام به هنرمندان بماند. منشور روحانیت پیشکش. پیام بنیادی و اساسی قبول قطعنامه پیشکش!

اینجا ولی ان شاء الله می خواهیم اینها و چیزهای خوب دیگری مثل سخنان همیشه غریب امام خامنه ای را بیاوریم. فایل پی. دی. اف را هم در برای توزیع به صورت جزوه آماده کرده ایم.

6- ... بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر

بار دگر روزگار چون شکر آید.



نویسنده » محسن صفایی فرد » ساعت 12:38 صبح روز جمعه 86 تیر 29

 

مولای من!

خلیفه نیستی
سلطان هم
فقط امام اول مظلومانی
و جای پنج سال
می‌شد که پنجاه سال حاکم باشی
می‌شد که شامات را
چون دندانی کند و پراکند
که سهم بچه‌های ابوسفیان باشد
و در امارت کوفه
کاری هم به «ابن‌ملجم» و «قطام» داد.


می‌شد هر سال
به هند و پارس
به چین و ماچین دعوت شد
سلطان روم
به افتخار حضورت برپا کند
چیزی شبیه همین ضیافت‌های شام
در تالارهای آینه و مرمر
و پشت درهای بسته
می‌شد حسین و حسن را با خود همراه کرد
یکی مشاور اعظم
یکی وزیر خزانه‌داری کل
می‌شد کاری کرد
که جعده هم مشاورت امور بانوان را عهده‌دار باشد
یا کاره‌ای که زهر نریزد؛

یا نه
حکومت ایران هم می‌شد که سهم حسن باشد
حکومت عراق، سهم حسین
حتی عقیل را می‌شد سه چهار سالی
با حقوق ارزی آن روز
به اندلس فرستاد
می‌شد محمد حنفیه
سفیر سازمان ملل باشد
مانند این پسرخاله‌ها
که تا هنوز و تا همیشه سفیرند!


می‌شد کنار رود فرات
کاخی سبز ساخت
برای تابستان‌ها
سری به بغداد زد
بر بالای کوه ابوقبیس
کاخی سپید داشت
چیزی شبیه کاخ سعدآباد
شبیه کاخ ملک فهد
کاخی بلندتر از خانه‌ خدا

می‌شد که بعد خود
به فکر پادشاهی فرزندان بود
مثل همین ملک حسین و ملک حسن
مثل همین حیدر علی‌اف
و اف بر این دنیا...

می‌شد که امام علی بود و
با تمام جهان ارتباط داشت
مثل همین امام علی رحمانف
می‌شد با خانم رایس دست داد
می‌شد انبان خویش را پر کرد
از شیر مرغ و جان آدمیزاد
از وعده و وعید

و افطاری داد از بیت‌المال
و جامه‌های اطلس و ابریشم پوشید
با میمون و سگ بازی کرد
رقاصه‌های روم را دعوت کرد
با چشم‌بندی و آتش‌بازی
شب را به صبح رساند
در برج‌های دوبی سهمی داشت
در بازار بورس دستی...
نشست بالای تختی و
کلاهی از مروارید و زر بر سر گذاشت
یا دست کم
هر روز یک اسب پیش‌کش قبول کرد
یک شمشیر مرصع
که نام تو بر آن حک شده باشد
ـ این تحفه‌ها از هند است
ـ آن جامه‌ها از روم
ـ این فرش‌های ابریشمین از ایران ...

جشنی بگیر
بگو که شاعران قصیده بخوانند
شب را زود بخواب
که کاترینا و سونامی در راه است

برای کندن چاه
به بردگان سیاه فرمان بده
به شرکت‌های چند ملیتی
برای بردن نان فرصت نیست
این را به سازمان غله و نان بسپار!

این وقت شب
نشسته‌ای و به من لبخند می‌زنی
می‌دانم
این‌گونه شعرها خوب نیستند
اما مولای من!
آن کفش‌های وصله‌دار هم
مناسب پای حضرت حاکم نیست!

 

علی رضا قزوه

 



نویسنده » محسن صفایی فرد » ساعت 11:49 عصر روز پنج شنبه 86 تیر 21

<      1   2   3   4