سلام به برادرم محسن صفايي. جاي بسي خوشحالي از اين كه دوباره وبلاگت رو به روز مي بينم.انشاالله از اين به بعد در فواصل زماني كوتاهتر مطالب شما رو بخونيم. حقيقت اين است كه آنچه كه تحت عنوان((پرسشي از پرسش)) نوشته اي، شايد با عناوين مشابه يا به نحوي از زواياي ديگر مورد پرسش من هم بود-البته از همان منظر دوم- هميشه جملاتي از مقالات استادنا داوري اردكاني سامان ذهن فلك زده مرا بر هم ميزد.جمله اي مثل ((تفكر دعوتي است از سوي حق)) واقعا نميفهميدم و هنوز هم نميفهمم يعني چه ؟ اگر همه فرهنگ ها و تمدن ها ريشه در تفكر دارند پرسش از اين كه ((تفكر چيست؟)) اهميتي صد چندان مي يابد.اما انسان چه ((وقت)) از سوي حق دعوت مي شود؟ نقش ما در اين دعوت چيست؟ اگر فرهنگ ها و تمدنها در پرتو ((تجلي وجود)) ظهور مي يابند و در دل آنها شريعت ها براي راهيابي به حقيقت آن تجلي شکل ميگيرد پس آنچه انسان با آن شريعت رهنمون به آن حقيقت را مي يابد چيست؟ آيا بايد تنها در انتظار وزش نسيم جذبه الهي نشست؟جذبه هاي الهي چه زمان وزيدن آغاز ميكنند؟ پس تکليف جبر و اختيار چه ميشود؟و....
فکر کنم فقط ميشه به پرسش اولت يه تعداد از همين پرسشها اضافه کرد و شايسته تر است که بگذاريم تا پرسش اولت در همان مقام پرسش باقي بماند حداقل من جوابي براي دادن به ايت سوال نمي دانم و فکر نمي کنم بتوان جوابي در ساحت حصولي بهش داد.
ياعلي